سلام مهربانترین! سلام گرم من به تو که همه چیزت مثل ماه است!
شیر استادا که تو باشی! چه کسی گفته که وقتی سخن میگویی صدایت کأنه کلاغیست که قار و قار میکند یا شکمی که قار و قور؟! غلط کرد هر که گفت! صدای تو بهشتیست ... آن خواننده آنطرف آبی را ندیدی که میگوید «زنگ صداتُ دوس دارم مثِ لالاییه»؟! حالا شاید در کلیپش چند خانم باشند که با لباسهای آنچنانی شیرجه میزنند داخل آب، اما میدانم که این شعر را برای تو خوانده و آن خانمها هم فقط برای استفاده ابزاری بودهاند ... به هر حال نمیشد که شما با این همه کمالات و جمالات، بیکینی به تن، مانند یک دلفین شیرجه بزنی داخل آب! میشد؟! آن وقت چه کسی مرهم میگذاشت روی قلبهای از کار افتاده بینندگان تلویزیونی؟! کمپانی Caltex که نمیتوانست دکتر جان!
ای خوشصدا مرد عرصهی علم! ای قناری دلفریب! ای کاسکوی دوستداشتنی! وقتی من را برای ارائه پارهای توضیحات صدا میکنی چشمانم را میبندم و فقط به صدای زیبایت فکر میکنم ... آه! گویی حوری بهشتی آمده دارد برایم لالایی میخواند و من را به یک شطرنج طولانی در ایام استراحتم در بهشت دعوت میکند! میدانی که این شطرنج، یقه من را در آن دنیا هم ول نمیکند! اینکه تو مرا به شطرنج دعوت نمیکنی هم به خاطر جنسیت یکسانمان است وگرنه از یک حوری چیزی کم نداری که هیچ، یک چیز هم اضافه داری!
افتخار من است که روزهایم را با شاگردی تو میگذارنم! باور کن اگر همسرت ناراحت نمیشد میآمدم شبها هم از محضرت استفاده میکردم! برای خودم کنار تختتان مینشستم تا هر کیش و ماتی که روی تخت میکنی یک نکته آموزشی هم برای من کنار تخت بگویی و من همینجوری چیز یاد بگیرم از زیر و رو و کنار و بالا و پایین تخت!
دلبندم! استاد جانم! توت فرنگی دلچسبم! ای من به فدای آن زلفهای پریشانت! ای به قربان سبیل نداشتهات! کاش میشد بیایم در مقابل همه دانشجویان آن لپ تهریشدارت را ببوسم، نه یک بوس معمولیها، از آن بوسهای آبداری که هر از چند گاهی این آنتونیو باندراس نامرد مینشاند روی لپهای زنان هالیوودی دلخواه من!
باور کن اگر به من بود همین فردا با دسته گل میآمدم برای غلامی و دختر دستهگلت رو میگرفتم؛ اما امان از این دوست دخترم که دست و پای مرا بدجوری بسته! چه افتخاری بزرگتر از اینکه پدرزنی چون تو داشته باشم که هم در علم به کمال رسیده و هم در مال! آن وقت دیگر مهم نیست که علم بهتر است یا ثروت چون هر دو را با هم داری! با این اوصاف آیا برای من ملالی میماند جز دوری شما و دختر قند عسلتان؟!
نمیخواهم سرت را درد بیاورم، میدانم که حوصله دانشجو جماعت را نداری اما یک نکته دیگر هم اضافه کنم و آن اینکه یک وقت فکر نکنی این نامه را نوشتم تا پس فردا که امتحان را دادم دو نمره اضافه کنیها! اینها همه حقایقی بود که چون از دلم برآمد دوست دارم بر دلت هم بنشیند! وگرنه دو نمره تو به چه کار من میآید؟! حداقل روی پنج شش نمره اضافهات حساب کردهام! دیگر از من گفتن بود، اگر اضافه کردی که کردی وگرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی مردک دیوانه! کاش حداقل جای اینکه بیایی سر کلاس و به من گیر بدهی که چرا دیر میآیم، یک چهار جمله در طول ترم یادم میدادی که بتوانم در امتحان برایت بنویسم!
در ضمن در سراسر نامهام هم دروغ گفتم، جز در آن قسمت دلفین و بیکینی! الحق که با آن هیکل نخراشیدهات در بیکینی از این هم که هستی مضحکتر میشوی و دلفین واقعی همانا تو هستی!
راستی بیخود وَهم هم بَرَت ندارد! همانم مانده که بشوم داماد انسان زباننفهمی چون تو! مگر از جانم سیر شدهام؟ دوست دخترم من را به زور هم که بفرستد خواستگاری دخترت، یک عیبی علتی از خودم به جگرگوشهات نشان میدهم که بگوید نه! نمره اضافه نکنی میدهم چهار چرخ ماشینت را پنچر کنند! حالا دیگر خود دانی؛ این خط، این هم نشان!
پینوشت:
1. این نامهای بود به یکی از استادهای این ترمم که پسفردا امتحان درسش رو دارم! اما از اونجا که آدم معروفی بود نشد که اسمش رو بگم!
2. سایز بنده بسته به مارک لباس یا مدیومه یا لارژ! از این جهت اعلام کردم که چند روز دیگه تولدمه؛ گفتم اگه دارین زحمتی میکشین بالاخره یه چیزی باشه برازنده وبلاگری در حد و اندازههای من! بر ندارین با خودتون جنس بنجل و تاناکورا بیارین! دو تا مارک خارجی خوب رو در اسرع وقت اعلام کنین، من هم سایزم رو در اون مارک میگم که با زبون خوش برام بخرین!
3. به زودی یک چیزی شبیه نیازمندیهای همشهری به این وبلاگ اضافه خواهد شد! توضیحات بیشتر باشه برای بعد ...
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان